تاری با مضراب حق

مطالب پیشنهادی

آخرین چهارلحظه

آخرین چهارلحظه

درود به همه مهربانانی که آخرین تکه نوشته این زنجیره را میخوانند.

یادمه 7 سالم بیشتر نبود، هوا سرد بود و روزا زود تموم میشد.

متن کامل
قدحی ردیف

قدحی ردیف

       به نام خدایی که هستی از اوست

متن کامل
دمنوش کتاب؟!

دمنوش کتاب؟!

خب

درود خدمت همه بزرگواران

123

123

صدام به همگی میرسه؟

امیدوارم که برسه :)

متن کامل

فرزند راستین ایران

  • ۶۹۶


دانلود آهنگ جدید

بارها نشستم تا بنویسم،

بارها نشستم تا قطعهٔ دیگه ایی ضبط کنم،

بارها نشستم تا بخونم و معرفی دیگه ایی تحریر کنم،

اما نشد، نتونستم شایدم نخواستم .

راک عبدالله

  • ۴۹۶

+ که اینطور...

_ بله، قبله عالم دستور ترتیب این تعزیه را در تکیه حکومتی داده اند.

+ اشعار چه؟

_ آماده اند .

+ تعزیه خوانان ؟

چهارمین چهارلحظه

  • ۸۲۹

 درودی آغشته به معجون شانس به شما کتابخوانان عزیز .

 من برگشتممممم با یک چهار لحظه ی دیگه و یک انتشارات دیگه .

نام کتاب: ملت عشق

نویسنده: الیف شافاک

ناشر: انتشارات آتیسا

مترجم: زهره قلی پور

معرفی کتاب؛ راز فال ورق

  • ۷۲۵

نویسنده : یوستین گردر

مترجم : عباس مخبر

ناشر : انتشارات مرکز

بیاید فرض کنیم مادرتان شما را وقتی 4 سال بیشتر نداشتید رها کرده تا خودش را بیابد، بعد شما و پدرتان روزی عکس او را روی مجله مد پیدا میکنید

معرفی کتاب؛ عشق و ژلاتو

  • ۴۳۸

نام کتاب : عشق و ژلاتو

نویسنده : جنا اوانس ولچ

مترجم : مینا عابدی

ناشر : انتشارات کوله پشتی

بوسه چه طعمی دارد؟!

شاید یک ژلاتو با بستنی شکلاتی و انواع مغز ها ...

زنگ شتر

  • ۸۲۱

_ شاگرد جوان :(حرکت کن چهار پای کم فهم!)

+همپای جلودار:(محکم تر بزن پسر باید راه بیافتند مگر نان نخورده ایی، اگر تا شب به کاروانسرا نرسیم چون یوسف گم میشویم !منتها ما راستی راستی طعمه گرگ های بیابان خواهیم شد)

_ چه کنم ارباب هر کلکی بوده سوار کرده ام، نه لوک سر قطار حرکت میکند نه این زبان بسته های پشت سرش .

سومین چهار لحظه

  • ۴۵۳

سلام دوستان عزیز 

هوا بسی گرمه مگه نه ؟!

گفتم همینطور که زیر کولر نشستید براتون یه نوشیدنی تابستونی بیارم  اونم از نوع تگریش! که جیگرتون حال بیاد :)

معرفی کتاب؛ دختر پرتقالی

  • ۷۱۵

نام کتاب : دختر پرتقالی

نویسنده : یوستین گردر

مترجم : مهوش خرمی پور

ناشر : انتشارات تندیس

پسرکی 11 سال پیش پدری داشته !

نیشابورک

  • ۶۵۹


 دخترک گندم گون، بی طاقت :(مادر خسته شدم )

پسرک جوان دوان دوان با فریاد :(سواران ، سواران باز گشتند.)

لحظاتی دیگر ...

صدای سم اسبها

گرد و خاک بپا شده کم کم فرو مینشست که سوار راه پیما با صدای رسائی گفت :(( بر محمد و آل او صلوات .))

شمعی دیگر

  • ۵۷۹

وقتی بچه تر بودم همیشه فکر میکردم بزرگ که بشم هر کاری میتونم بکنم، احتمالا همه بچه ها فکر میکنن بزرگ شدن اتفاق خارق العاده ایی.اوایل با تاثیر از فیلمهای بلاد کفر فکر میکردم 18سالم که بشه همه انتخابهای مهم زندگیمو کردم و تو بهترین دانشگاه دنیا دارم درس میخونم،یه خونه محشر،اکیپ معرکه و دورهمیای خفن ...کلا دنیا رو خیلی مهربون میدیدم