-
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۱ ب.ظ
-
۷۲۱
بارها نشستم تا بنویسم،
بارها نشستم تا قطعهٔ دیگه ایی ضبط کنم،
بارها نشستم تا بخونم و معرفی دیگه ایی تحریر کنم،
اما نشد، نتونستم شایدم نخواستم .
درود به همه مهربانانی که آخرین تکه نوشته این زنجیره را میخوانند.
یادمه 7 سالم بیشتر نبود، هوا سرد بود و روزا زود تموم میشد.
متن کاملبارها نشستم تا بنویسم،
بارها نشستم تا قطعهٔ دیگه ایی ضبط کنم،
بارها نشستم تا بخونم و معرفی دیگه ایی تحریر کنم،
اما نشد، نتونستم شایدم نخواستم .
+ که اینطور...
_ بله، قبله عالم دستور ترتیب این تعزیه را در تکیه حکومتی داده اند.
+ اشعار چه؟
_ آماده اند .
+ تعزیه خوانان ؟
درودی آغشته به معجون شانس به شما کتابخوانان عزیز .
من برگشتممممم با یک چهار لحظه ی دیگه و یک انتشارات دیگه .
نام کتاب: ملت عشق
نویسنده: الیف شافاک
ناشر: انتشارات آتیسا
مترجم: زهره قلی پور
نویسنده : یوستین گردر
مترجم : عباس مخبر
ناشر : انتشارات مرکز
بیاید فرض کنیم مادرتان شما را وقتی 4 سال بیشتر نداشتید رها کرده تا خودش را بیابد، بعد شما و پدرتان روزی عکس او را روی مجله مد پیدا میکنید
نام کتاب : عشق و ژلاتو
نویسنده : جنا اوانس ولچ
مترجم : مینا عابدی
ناشر : انتشارات کوله پشتی
بوسه چه طعمی دارد؟!
شاید یک ژلاتو با بستنی شکلاتی و انواع مغز ها ...
_ شاگرد جوان :(حرکت کن چهار پای کم فهم!)
+همپای جلودار:(محکم تر بزن پسر باید راه بیافتند مگر نان نخورده ایی، اگر تا شب به کاروانسرا نرسیم چون یوسف گم میشویم !منتها ما راستی راستی طعمه گرگ های بیابان خواهیم شد)
_ چه کنم ارباب هر کلکی بوده سوار کرده ام، نه لوک سر قطار حرکت میکند نه این زبان بسته های پشت سرش .
سلام دوستان عزیز
هوا بسی گرمه مگه نه ؟!
گفتم همینطور که زیر کولر نشستید براتون یه نوشیدنی تابستونی بیارم اونم از نوع تگریش! که جیگرتون حال بیاد :)
نام کتاب : دختر پرتقالی
نویسنده : یوستین گردر
مترجم : مهوش خرمی پور
ناشر : انتشارات تندیس
پسرکی 11 سال پیش پدری داشته !
دخترک گندم گون، بی طاقت :(مادر خسته شدم )
پسرک جوان دوان دوان با فریاد :(سواران ، سواران باز گشتند.)
لحظاتی دیگر ...
صدای سم اسبها
گرد و خاک بپا شده کم کم فرو مینشست که سوار راه پیما با صدای رسائی گفت :(( بر محمد و آل او صلوات .))
وقتی بچه تر بودم همیشه فکر میکردم بزرگ که بشم هر کاری میتونم بکنم، احتمالا همه بچه ها فکر میکنن بزرگ شدن اتفاق خارق العاده ایی.اوایل با تاثیر از فیلمهای بلاد کفر فکر میکردم 18سالم که بشه همه انتخابهای مهم زندگیمو کردم و تو بهترین دانشگاه دنیا دارم درس میخونم،یه خونه محشر،اکیپ معرکه و دورهمیای خفن ...کلا دنیا رو خیلی مهربون میدیدم