-
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ق.ظ
-
۹۵۰

_ شاگرد جوان :(حرکت کن چهار پای کم فهم!)
+همپای جلودار:(محکم تر بزن پسر باید راه بیافتند مگر نان نخورده ایی، اگر تا شب به کاروانسرا نرسیم چون یوسف گم میشویم !منتها ما راستی راستی طعمه گرگ های بیابان خواهیم شد)
_ چه کنم ارباب هر کلکی بوده سوار کرده ام، نه لوک سر قطار حرکت میکند نه این زبان بسته های پشت سرش .
دستی به محاسن در بیابان سفید شده اش میکشد، نمیخواهد به روی شاگرد جوان بیاورد که نمیداند چرا قطار شتران حرکت نمیکند و چگونه است که او نمیتواند با این همه سال تجربه راهشان بیاندازد .
+ فعلا اطراق میکنیم تا ببینم چه میشود.
_ اما گرگها ...
+تا غروب وقت داریم
همانطور که به سمت مهمان دانایش می رود، در دل با خود میگوید:(آری او میداند، باید بداند هر چه نباشد او حکیمی پر آوازه است .)
+درود بر حکیم بی همتا، فارابی بزرگ.
-درود بر جلودار ریش سفید.
+حکیم! دستم به دامنت، قطار حرکت نمیکند، هر چه کردیم راه نیافتادند. چاره ایی بیاندیش .
فارابی پس از اندکی تامل گفت :(جرسهای بر گردنهایشان را بیاور)
جلودار با تعجب گفت:(جرس ها ؟! ،اما بی هیچ سخنی ،چشم الان میگوییم جمعشان کنند و بیاورند.)
سپس رو به شاگردش فریاد زد :(زنگ بر گردن هر شتر را برکن و پیش حکیم ببر)
شاگرد هرچند به عقل مرشدش شک کرده بود، اما پس از مدتی همه زنگ ها را جمع کرد .
فارابی به آوای هر زنگ گوش سپرد و هر کدام را بر گردن شتری بست .
جلودار و شاگرد بهت زده و بی صدا می پرسیدند چرا باز کردیم که دوباره ببندیم !
اما ...
با تکان اولین شتر نا گهان باقی نیز اندک اندک به حرکت درآمدند.
جلودار خواست حکمت را بپرسد که فارابی او را به سکوت دعوت کرد و کفت:(گوش فرا ده !)
متوجه شد با حرکت قطار شتران نغمه ایی دل انگیز از به صدا درآمدن زنگ ها شکل گرفته که آنها را به وجد آورده؛ آری شتر مست کشد بار گران را .
نه تنها اشتران، که کاروانیان نیز به هیاهو افتاده بودند.
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست ترا کژ طبع جانوری
این بود داستان گوشه ایی دیگر از ردیف موسیقی ایران، قطعه حاضر در دستگاه چهارگاه نواخته شده، هر چند در دستگاه راست پنجگاه نیز وجود دارد.