نیشابورک

  • ۶۶۴


 دخترک گندم گون، بی طاقت :(مادر خسته شدم )

پسرک جوان دوان دوان با فریاد :(سواران ، سواران باز گشتند.)

لحظاتی دیگر ...

صدای سم اسبها

گرد و خاک بپا شده کم کم فرو مینشست که سوار راه پیما با صدای رسائی گفت :(( بر محمد و آل او صلوات .))