-
سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ
-
۵۰۹

نام کتاب: مردی به نام اوه
نویسنده: فردریک بکمن
مترجم: فرناز تیمورازف
ناشر: نشر نون
مردی نام اوه ...
خب صحبت راجع بهش هم سخته هم آسون !
از اون کتاباست که بعد از یه روز سخت و طولانی، توی تخت خواب گرم و نرم، با یه فنجون دمنوش خوش عطر و یه تیکه کیک لطیف با مغز شکلاتی باعث خوابای خوش میشه :)
با خوندن این رمان شما کنار یه پدر بزرگ عبوس و سنتی و رک و کمی ام خسیس و البته عاشق؛ هر روز ساعت 7 صبح، تو محله راه میرید و چک میکنید که کسی جای اشتباهی پارک نکرده باشه و زباله ها درست تفکیک شده باشن، در ها رو دو بار چک میکنین، به سگ همسایه فحش میدین و بعدم میرین سر کار، البته تا وقتی که ...
اوه ی عزیز ما به تازگی همسر دوست داشتنی شو از دست داده و از کارش هم اخراج شده، احساس میکنه دیگه وقتشه بره پیش سونیا، و سعی هم میکنه تا کمی مرگشو جلو بندازه اما ...
پای یک ایرانی هم در میونه !
بزارین بگم من تو چه شرایطی این کتاب رو خوندم. پارسال همین حوالی، سر کلاس تاریخ امامت، ته کلاس نشسته بودم میشه گفت داشتم کتاب رو میبلعیدم، و البته آخراش های های گریه میکردم ... استاد عزیز مرسی که از کلاس بیرونم نکردی .
راستی ! سال 2017 فیلمی هم از روی کتاب ساخته شده که نامزد جایزه اسکار فیلم غیر انگلیسی زبان هم میشه اما رقابت رو به فیلم فروشنده واگذار میکنه.
پیشنهاد میکنم اول کتاب رو بخونید و بعد فیلم رو ببینید و از شباهت بی اندازه ی اوه فیلم و اوه کتاب و جزئیات دوست داشتنیش شگف زده بشید، نا امیدتون نمیکنه ؛)
چند برگ از دنیای واقعی این کتاب :
اگر کسی ازش می پرسید زندگی اش قبلا چگونه بوده، پاسخ می داد تا قبل از این که زنش پا به زندگی اش بگذارد اصلا زندگی نمی کرده و از وقتی تنهایش گذاشت دیگر زندگی نمی کند.
ولی سونیا سونیا نبود، اگر تسلیم تاریکی می شد.
اُوه از آن آدم هایی نبود که به حرفِ دیگران اهمیت دهد.
کسی که زیاد وراجی نکنه، به ندرت حرف مفت میزنه.
کسی که ریگی به کفش نداشته باشد، نباید از واقعیت بترسد!
دنیایی شده که آدم را دور می اندازند قبل از اینکه تاریخ مصرفش تمام شود.
در زندگی هر کس لحظه ای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم می گیرد می خواهد چه کسی باشد.
همیشه متنفر بوده از این که کنترلش را از دست بدهد.طی سال ها به این نتیجه رسیده که مردم از این حس خوششان می آید و به همین دلیل الکل می نوشند، ولی کسی که دوست داشته باشد کنترلش را از دست بدهد، از نظر اُوه یک ابله به تمام معناست.
وقتی یکی از دوستانش آمد و پرسید چرا عاشق این مرد شده، سونیا پاسخ داد:عاشقش هستم چون بقیۀ مردها وقتی آتش سوزی می بینند راهشان را می کشند و می روند ولی مردهایی مثل اُوه برای کمک داخل آتش می روند.
وقتی آدم ها در غم یکدیگر شریک نشوند، غم ها در آدم ها شریک می شوند.
اولین دفعه که برای شام بیرون رفتند و اوه اعتراف کرد که درباره سربازی بهش دروغ گفته، سونیا گفت: «می گن بهترین مردها از نقص هایشان زاده می شوند و اگر اشتباهی نمی کردند، بهترین نمی شدند.
عشق از دست رفته هنوز عشق است، فقط شکلش عوض می شود. نمیتوانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود،حس دیگری قوی می شود. خاطره. خاطره شریک تو می شود. آن را می پرورانی. آن را میگیری و با آن می رقصی. زندگی باید تمام شود، عشق نه.
کسی که بد است فرق دارد با کسی که می تواند بد باشد.