-
يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ
-
۵۵۱
نام کتاب : ربکا
نویسنده : دافنه دوموریه
مترجم : پرویز شهدی
ناشر : صدای معاصر
تا به حال دیده بودین اسم یک شخصیت مرده، عنوان کتاب باشه ؟!
مگه مرده ها چقدر میتونن روی زندگی افراد زنده تاثیر بزارن؟
خب از نظر دخترک راوی قصه انقدر این اثر زیاده که حتی اسم خودش رو یادش میره بهمون بگه !
رمانی دراماتیک، نفس گیر و جنایی !
اگه مثل من عاشق داستانهای رمز آلود باشین نمیتونین زمین بزارینش.
با اولین کلمه کشیده میشین به داخل گردباد پرهیجان قصه و میبینین دارین همراه آقا و خانم دوم دووینتر از روح ربکا فرار میکنین و صدای دریا رو میشنوین و عطر گلهای آزالیا رو به ریه هاتون فرو میبرین.
گاهی ام از قضاوت هایی که کردین شاخ درمیارین!
شایدم به شیطانی در لباس فرشته برخورد کنین ... کسی چه میدونه ؟!
و مطمئنم شمام عاشق این میشین که ماندرلی رو ببین فقط حیف که ...
یادتون نرفته که اسپویل نداریم !
اگر کتاب رو خوندین و دوستش داشتین یا نتونستین بخونین اما دلتون خواست از داستانش سردربیارین، پیشنهاد میکنم فیلمی به همین نام به کارگردانی آلفرد هیچکاک فقید،سال 1940، رو همراه خانوادتون با یه کاسه بزرگ پاپ کورن وقتی زیر پتوی گرم و نرمتون هستین تماشا کنید، خستگی یه هفته طولانی رو میشوره میبره ؛)
البته همین اواخر هم فیلم دیگه ایی به همین اسم و با اقتباس از همین رمان ساخته شده،2020، به کارگردانی بن ویتلی، شاید از نظر رنگ و جلوه های بصری پر کشش تر باشه، ولی من فیلم قدیمی رو ترجیح میدم ...
چند قسمت از کتاب رو با هم بخونیم :
خوشحالم که تب نخستین عشق بار دیگر تکرار نمی شود. زیرا تب است، و شاعران هرچه بگویند باری است سنگین. در بیست و یک سالگی روز ها با شجاعت همراه نیستند، بلکه پر از بزدلی های کوچک و ترس های بی پایه اند، و آدم زود لطمه می خورد، زخمی می شود و با شنیدن نخستین واژه های نیش دار از پا در می آید. امروز در جوشن میانسالی نیش های کوچک روزانه به سبکی پوست را لمس میکنند و به زودی فراموش می شوند، اما در آن سن، یک حرف نسنجیده باقی می ماند و به زخمی سوزنده تبدیل می شود، و یک نگاه، نگاهی به پشت سر، ابدی به نظر می رسد.
چه خوب بود وسیله ای اختراع میشد که خاطرات را که خاطرات را مثل عطر در بطری نگه می داشت. از آن پس دیگر محو و یا کهنه نمی شدند و آدم هر وقت می خواست، در بطری را باز می کرد و مثل این بود که لحظات را بار دیگر زندگی میکند.
من همه چیزهای ساده را دوست دارم، کتاب ها را، تنهایی را یا بودن با کسی که تو را میفهمد!
خیال، چه نرم و ساده است. خیال، دشمن تلخی و پشیمانی است و تبعید خودخواسته ی ما را شیرین میکند.
دیگر هرگز نمی توانیم برگردیم در این شکی نیست. گذشته هنوز بسیار نزدیک است. چیزهایی که می خواهیم فراموش کنیم و پشت سر بگذاریم، بار دیگر زنده می شوند و آن احساس ترس و ناآرامی مرموزی که رفته رفته به وحشتی کور و نامعقول منتهی میشد ممکن است مثل گذشته به نحوی غیر منتظره، به همراه همیشگیمان تبدیل شود.
من با زندهها میتوانم بجنگم ولی زورم به مرده نمیرسد”
امیدوارم از این معرفی لذت برده باشین.
لطفا نظراتتونو باهام درمیون بزارین .
پ.ن : راستی این دفعه عکس رو هم خودم گرفتم :)